به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#رمانتیک» ثبت شده است

شب بود و دیر وقت
نور چراغ، باران را عیان میکرد
که بر سنگفرش می‌کوبید
درخیابان "
مچلزستین "
تو پیراهنِ سفید و سیاهی
به تن داشتی
به نظرم پانزده ساله آمدی
در امتداد خیابان
راه می‌رفتی
جایی که
من هم از آن می‌گذشتم
اتومبیل‌ها می‌آمدند ترمز می‌کردند
و دوباره به
راه می‌افتادند
تو راه "
مووزه "  را ازم پرسیدی
کافه‌ایی که «فررِ» در آن می‌خواند
خواننده‌ی
شعر تو که صدایش
از رادیو شنیده می‌شد ، و من گفتم :
«
ریل ترام را بگیر و برو
خودبخود پیدایش می‌کنی»
و من چقدر
ساده و ابلهانه
گذاشتم که
تو بروی !!

رمکو _کامپرت

۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۵:۳۵
ادمین

ali shahrivar در کافه ی همیشگی نشستم
تا آنجا که نیامدی

خود را مهمانِ
یک
فنجان قهوه کردم
صبر دیرش شد ... رفت !!
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه میزبان کم طاقتی ست
او هم سرد شد !!
ساعت هم حوصله اش سر رفت
تند و تند دور خودش می‌چرخید !!
اما من هنوزم منتظرت بودم
کافه چی که دوباره آمد
با نا امیدی گفتم : ته فنجان قهوه‌ام
کف دستم یا پیشانی‌ام را ببین
چیزی نمی‌بینی؟
مثلا” خطی ،حرفی یا چیزی

که بتوان او را به من نسبت داد؟!
و کافه چی با لبخند گفت :
جوان نگران نباش

عصر دیروز کنار همین میز
،ساعتها
منتظرت بود ...

۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۵:۳۹
ادمین