به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

🔔 🅰️Li 💛 SH 🔔

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۵ ب.ظ

شب بود و دیر وقت
نور چراغ، باران را عیان میکرد
که بر سنگفرش می‌کوبید
درخیابان "
مچلزستین "
تو پیراهنِ سفید و سیاهی
به تن داشتی
به نظرم پانزده ساله آمدی
در امتداد خیابان
راه می‌رفتی
جایی که
من هم از آن می‌گذشتم
اتومبیل‌ها می‌آمدند ترمز می‌کردند
و دوباره به
راه می‌افتادند
تو راه "
مووزه "  را ازم پرسیدی
کافه‌ایی که «فررِ» در آن می‌خواند
خواننده‌ی
شعر تو که صدایش
از رادیو شنیده می‌شد ، و من گفتم :
«
ریل ترام را بگیر و برو
خودبخود پیدایش می‌کنی»
و من چقدر
ساده و ابلهانه
گذاشتم که
تو بروی !!

رمکو _کامپرت