به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «# علی شهریور» ثبت شده است

 برف امشب
مرا به
گذشته برد
به خیابانی پر از
زمستان
با چراغ های کم نور
و دختری که مرا
دلبرانه مینگریست
...
💛

۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۲
ادمین

مثل گندم باش
زیر خاک می بَرندش
باز می روید
پُربارتر
زیر سنگ می برندش
آرد می شود ،
پُربهاتر
آتش می زنندش نان
می شود
خوش طعم تر

۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۶:۳۷
ادمین

پاییز دوباره شروع شد
باران های تند
چترهای باز
دلشوره های خیس خورده
پشت چراغ های قرمز
انارهای سرخ
نارنگی های سبز
دوباره شروع می شود
روزهای نصفه و نیمه
شبهای بی پایان
عطر قهوه های تلخ کنج کافه ها
نیمکت های خط خطی
ایستگاههای شلوغ
ترافیک های صبور
شروع دوباره ی زندگی
پُر از بوی
برگ
بوی خاک، بوی دلتنگی ...

۲۵ مهر ۹۹ ، ۱۶:۵۸
ادمین

انسان ها که نمی توانند

شاید روزی


فرازمینی ها بتوانند

میزان
علاقه ی من به تو را

محاسبه کنند !!



👽 👽 👽

۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۴
ادمین

بر مَفرشِ خاک خُفتگان می بینم

در زیر زمین نهفتگان می بینم

تا چشم به صحرای عَدم می نگرد

نا آمَدگان و رفتگان می بینم

_ خیام _

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۰۴
ادمین

ali shahrivar در کافه ی همیشگی نشستم
تا آنجا که نیامدی

خود را مهمانِ
یک
فنجان قهوه کردم
صبر دیرش شد ... رفت !!
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه میزبان کم طاقتی ست
او هم سرد شد !!
ساعت هم حوصله اش سر رفت
تند و تند دور خودش می‌چرخید !!
اما من هنوزم منتظرت بودم
کافه چی که دوباره آمد
با نا امیدی گفتم : ته فنجان قهوه‌ام
کف دستم یا پیشانی‌ام را ببین
چیزی نمی‌بینی؟
مثلا” خطی ،حرفی یا چیزی

که بتوان او را به من نسبت داد؟!
و کافه چی با لبخند گفت :
جوان نگران نباش

عصر دیروز کنار همین میز
،ساعتها
منتظرت بود ...

۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۵:۳۹
ادمین

علی شهریورمی خواهم

آیه های روحم

را تقسیم کنم

شعرم به رنگ

سبز روشن است

و به رنگ
یاسمن، سوزان

شعرم گوزنی زخمی است

به جستجوی پناهگاهی

در
جنگل ...


 

۲۰ تیر ۹۹ ، ۱۵:۴۰
ادمین

منو ضـاوت نکن

تو از نصف چیزی که

من ازش جون سالم بدر بردم

"
زنده بیرون نمیای



☠️ ☠️

۰۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۶
ادمین


یه وقتایی حتی

حوصله  ندارم 
تلافی  کنم
 
فقط جا خالی میدم ...

۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۲
ادمین

ریشه ای بودم
در خواب خاک های
متبرک بی باران
در نگاه تو سبز شدم !!

گونه هایت خیس باران،
چشم هایت آفتابی

تو با چشمانت مرا بنواز

چوبدستی چوبی ام
سلاحی کارگر خواهد شد

بعد از جنگ، با چوبدستیم
انجیرهای تازه را برای
تو خواهم چید

با تو خواهم ماند

با تو خواهم خواند
و تو را در بهت آفتابیت
خواهم بوسید

اگر ابرها بگذارند...

۱۳ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۳۸
ادمین