به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

🔥 🙏

سه شنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۲، ۰۲:۴۲ ب.ظ

روزی در مرکز شهر پاریس
منشی بسیار زیبایی وارد
اتاق رئیس شد و گفت:

جناب مدیر تصور نکنید
که فراموش کرده ام
به خوبی به یاد دارم  فردا
روز تولد شماست و به همین
منظور من برنامه خاصی
را برای شما ترتیب داده ام
 خوشحال میشوم فردا به
خانه ی من تشریف بیاورید

مدیر عامل که مدتها منتظر
این فرصت بود ،در حالی که
دمای بدنش بالا رفته و
تستوسترون خونش 26 
درصد افزایش پیدا کرده بود

گفت:چرا که نه !! ممنونم عزیزم،
از این بهتر دیگر نمی شود

فردا شب مدیر عامل با ظاهری
آراسته و دسته گلی شیک
زنگ آپارتمان منشی اش را زد
منشی در را باز کرد و مدیر
وارد آپارتمان شد
دور تا دور خانه شمع روشن بود
و عطر ملایمی فضا را پر کرده بود
و منشی با لباس مشکی نیمه باز
از مدیر استقبال کرد و به او گفت :

 می خواهم امروز با آن چیزی که
مدتها منتظرش هستی سورپرایزت
کنم، تا تو خودت را آماده می کنی
من برم اتاقم و زود برگردم
اما چراغها را خاموش می کنم
تا لحضاتمان رویایی تر شود !

منشی چراغهای خانه را خاموش
و به اتاق خودش رفت ...
وقتی چراغها را روشن کرد
همه ی کارکنان شرکت پشت
سر او بودند و با صحنه ی
عجیبی روبه رو شدند !!!
مدیر عامل بر روی مبل
دستهایش را گره زده بود و
مشغول خواندن دعا و نیایش بود
بله او هفت خط روزگار بود و قبلا
مشابه این داستان را خوانده بود و
میدانست این یک توطئه است
بدین ترتیب در تمام طول شب
مدیر با صدای بلند دعا میخواند 
و منشی به همراه مهمان ها
مات و مبهوت آمین میگفت
و با اضطراب به فردای حضور
خود در شرکت می اندیشید .
  😂

۰۲/۱۲/۰۸
ادمین