به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

💔 ⚡ ❤️‍🩹

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۱۱ ب.ظ

روزی مردی در کلیسا
فراموش کرد تلفنش را
در حالت بی صدا قرار دهد
هنگام نیایش تلفنش با
صدای بلند زنگ خورد
کشیش اوقاتش تلخ شد
و تذکر بسیار تلخی داد
حاضرین در کلیسا به او
نگاه تاسف برانگیز کردند
همسرش در راه برگشت به
خانه به خاطر این اتفاق او را
ملامت کرد و مدام غر میزد
از آن روز به بعد آن مرد دیگر
هیچوقت پایش را به کلیسا
نگذاشت ....

غروب همان روز مرد به یک بار رفت
تا کمی از ناراحتیش را کم کند
پشت میز دستش لرزید ونوشیدنی
به روی آدمای بغل دستیش ریخت
از ترس چمشاشو بست منتظر بود
تا با فحش و ناسزای آنها مواجه شود
ولی در کمال تعجب مردم ازش 
پرسیدن حالش خوبه یا نه ؟
پیشخدمت گفت اصلا مسئله ای
نیست و به جاش عذرخواهی کرد
و به دسنمال تمیز داد تا لباسش
خشک کنه ،سرایدار سریع شروع به
تمیز کردن زمین کرد و با شوخی
خواست فضا را کمی  عوض کند
مسئول بار یه نوشیدنی دیگه آورد
و موقعی که مرد خواست انجا را ترک
کند او را بغل کرد و گفت نگران نباش
همه تو زندگی اشتباه میکنن و حتی 
برای او یه تاکسی گرفت ...
گفته ها حاکی از اینه که اون مرد
از اون موقع تا حالا همش به بار
میره و وقت خالیشو فقط اونجا میگذرونه


گاهی این رفتار  بد آدماست که
باعث میشه دیگران به راه اشتباه برن

۰۲/۰۵/۱۱
ادمین