به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

🦜 ❌

جمعه, ۱۶ دی ۱۴۰۱، ۰۳:۰۵ ب.ظ

روزی دختری بود که در
زندگیش بسیار احساس
پوچی و تنهایی میکرد تا
اینکه در یک بعد ظهر آفتابی
در کنار خیابان، چشمش به
یک مغازه پرنده فروشی
افتاد و تصمیم گرفت برای
خودش پرنده ای بخرد
پس وارد مغازه شد و در همان
ابتدا چشمش به یک
طوطی زیبا
و سخنگو  با پرهای رنگارنگ افتد
سریع از صاحب مغازه پرسید

ببخشید آقا : شرایط نگهداری
این طوطی به چه شکله؟
حتما قیمتشم خیلی گرونه

فروشند پاسخ داد :
شرایط نگهداریش خیلی
آسونه ، قیمتش خیلی به راهه
فقط 200 هزار تومن

دختر گفت : حتما شوخی
میکنید ، طوطیایی که حتی
نمیتونن حرف بزنن تقریبا یه تومن
قیمت دارن ،چطور این 200 تومن !!؟

صاحب مغازه گفت :
بخاطر اینکه این طوطی
یه مشکلی داره اونم اینکه
این طوطی بعضی وقتا
از صاحبش باید نیشگون بگیره

دختر خندید و با خودش فکر
کرد این که چیز خاصی نیس
نهایتا گهگاهی اجازه ی 
یه نیشگون بهش میدم
پس طوطی رو خرید و با
شوق و ذوق زیاد به خونش برد
روز اول طوطی هر چند ساعت
یکبار از دختر نیشگون خواست و
دختر با رضایت این اجازرو بهش داد
روز دوم این بار طوطی هر
یک ساعت نیشگون خواست
و روز سوم هر نیم ساعت
به همین شکل  یه ماه گذشت و
هر روز این روند بدتر و بدتر شد
تا اینکه دختره از دست طوطی
حسابی عاصی و دیوانه شد
پس سراغ صاحب مغازه رفت و گفت :

آقای محترم این چیه انداختی به ما !!
شما گفتی گهگاهی نیشگون میگیره
اینکه رسما سادیسمیه !! همه
جای بدنم کبود و داغون شده

راهی نداری که این طوطی
از این کارش دست بکشه ؟

فروشنده گفت : چرا یه راه داره
اونم اینه که به اندازه یک ماه
غذا و آب بزاری توی قفس
و روی قفسو با یه پارچه ی
سفید بپوشونی، این طوری
بعد یک ماه کاملا آروم میشه

دختر با  شنیدن این حرف با
خوشحالی به خونش برگشت
و اندازه یک ماه غذا و آب
برای طوطی فراهم کرد و روی
قفسو با پارچه سفید پوشوند
دو هفته در سکوت گذشت
و هیچ حرفو و خواسته ای
از طوطی شنیده نشد
دختره کم کم کنجکاو شد
و با خودش گفت :
خیلی عجیبه
چقدر آروم شده ، حتی صدای
غدا خوردنشم نمیاد !! نکنه
بلایی سرش اومده باشه !!

پس خیلی آروم و پاورچین
نزدیک قفس شد و گوشه ی
پارچه رو زد بالا که ببینه
اون زیر چه خبره که یهو
با طوطی چشم تو چشم شد
طوطیه نزدیک اومدو بهش گفت :

دیدی عزیزم خودت میخاری



پ.ن : حکایت خیلیاست
 

۰۱/۱۰/۱۶
ادمین