به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

🕯💨

شنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۲ ب.ظ


سالها پیش در شهر ونیز
زن و شوهری بعد از سالیانی
که از ازدواجشان می گذشت
در حسرت داشتن فرزند
به سر می بردند
آنها تمام نسخه های اطبا را
رعایت کرده بودند ولی هیچ
سودی برایشان نداشت
تا این که یک روز با ناامیدی
به نزد
کشیش شهرشان رفتند
و از او  کمک خواستند
کشیش به آنها گفت :

من قصد دارم به زودی
به شهر واتیکان بروم
و مدتی در کلیسای آنجا
مشغول به کار شوم
قول می دهم وقتی به
واتیکان رسیدم حتما برای
استجابت دعای شما

شمعی روشن کنم
اقامت من در آن شهر حدود
10 سال طول خواهد کشید
و وقتی بازگشتم حتما به
دیدن شما خواهم آمد

۱0 سال به سرعت گذشت
و آن کشیش دوباره به شهر
زادگاهش بازگشت و تصمیم
گرفت به دیدن آن زوج برود
وقتی به محل اقامت آنها رسید
متوجه شد در خانه ی آنها نیمه
باز است و صدای جیغ و  فریاد
و گریه چند بچه به گوش میرسید
شادمانی تمام وجودش را فراگرفت
فهمید که آنها صاحب فرزندانی
شده اند و دعاهایش در حق
آنها مستجاب شده است
پس سلامی بلند کرد و وقتی 
وارد خانه شد با صحنه ی
غیر قابل باوری رو به رو شد
9 بچه ی قد و نیم قد داشتند
از سر و کول همدیگر بالا
میرفتند و مشغول بازی بودند
وسط آن شلوغی و هرج و مرج
چشمش به مادرآنها افتاد که از
فرط خستگی روی صندلی در
حالت نیمه خواب به سر می برد

کشیش گفت: فرزندم! بیدار شو
می بینم که لطف خداوند شامل
حالتان شده و دعاهایمان را
مستجاب کرده ،حالا به من بگو
شوهرت کجاست تا به اون هم
به خاطر این معجزه تبریک بگویم

زن با کلافگی پاسخ داد :
اون نیست، دیشب خانه رو
به مقصد واتیکان ترک کرد
کشیش پرسید: برای چه ؟
زن پاسخ داد: رفت تا بیشتر
از این دیر نشده آن
شمعی
که شما برای استجابت دعای
ما
روشن کرده بودید را
خاموش کند ...


😂  😂

۰۱/۰۵/۲۲
ادمین