به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

🤍 🔓

پنجشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۳۴ ب.ظ


روزی عاشق
درِ خانه‌ی معشوق
را کوبید
معشوق پرسید
کیست؟

و پاسخ شنید
من
پس گفت:
اما تو و من در یک
خانه نمی‌گنجیم

عاشق به نزد استاد
پیرخود رفت
و از او کمک خواست

استاد عالمش گفت : برو
و دریاب که دلبستگی های
معشوق چیست، از زندگی
چه میخواهد، از چه کاری
غصه دار و با چه کاری
شادمان میشود،  بیشتر
از هر چیز از چه میترسد
و در حال خشم چه میکند

پس عاشق به توصیه استاد
در پی
معشوق افتاد و او را
مدتها زیر نظر گرفت
وقتی تمام آرزوها و
احوالات او را بلد شد
به پیش
استاد خود برگشت
و اعلام آمادگی کرد

استاد جمله ای به او آموخت
و گفت این بار در جواب
سوالش اینگونه پاسخ گو

پس به کوی معشوق رفت 
و باز بر در کوبید

معشوق پرسید
کیست؟

پاسخ شنید
خود ِ تو
پس معشوق
در را بر او گشود ...
 

۰۱/۰۵/۲۰
ادمین