به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

# یک مورد استثنا

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۲:۴۲ ب.ظ

روزی پیری فرزانه
  به پسرش ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ
ﺗﻮ ﺭﺍ چهار ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ چهار ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ عمل کنی

اول اینکه ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ
ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ
ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ

دوم ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ
ابتدا  ﺑﺎ پر سابقه ترین
ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ملاقات کن

سوم اینکه اگر خواستی زیر بار
مهریه سنگین بروی
قبل آن سری به زندان
بخش جرایم غیرعمد بزن

و ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ فرد مُسنی
این کار رو ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ

سالها گذشت و ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ
ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭ
ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷد، ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ

بعد عاشق دختری شد
خواست مهریه سنگین او را بپذیرد
ولی اول به ملاقات زندانهایی رفت
که گرفتار بدهی مهریه بودند
پس سَرعقل آمد و فقط
یک
جام آینه، یک شاخه نبات
14
شاخه رز قرمز مهریه او کرد

مدتی که گذشت 
به سرش هوای قمار زد
بعد ﺍﺯ ﭘﺮﺱﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
با سابقه ترین ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ
ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ
و متوجه شد ﺍﻭ همه ی
دارایش را در قمار باخته
و ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
پس از قمار هم منصرف شد

در ادامه تصمیم گرفت
کمی عشق و حال کند
و لبی به سیگار و دود و دم بزند
پس با پدر یکی از دوستانش
که هفتاد و اندی سال داشت
و سیگاری بود ، رفیق و همنشین
شد ولی در کمال تعجب دید
که او بسیار سالم و قبراق است
و در هفتاد سالگی هنوز  هم
سیکس پک دارد !!
پس آن جوان بدجور
مشتاق سیگار شد به طوری
که سیگار را نه با کبریت
که با سیگار قبلی روشن میکرد
و متاسفانه در ادامه کار
معتاد قابلی هم شد !!
پس خانه را فروخت و پول
آن را دود کرد و زنش به ستوه
آمد و از او طلاق گرفت
او هم افسرده شد و به
سراغ قمار رفت و بدین شکل،
کل این داستان پندآموز
سر یک
مورد استثنا به چوخ رفت .

۰۰/۰۷/۲۰
ادمین

#پنداموز