به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

# تقلید_ کورکورانه_ ممنوع ⛔️

جمعه, ۲۵ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۴۳ ب.ظ

نقل است روزی استاد پیر
و مُریدان  در کوهستان
سفر می کردند که ناکهان
به
ریل قطار رسیدند و
متوجه شدند در آن نقطه 

کوه ریزش کرده است
در همین هنگام صدای قطار
از دور شنیده شد
استاد فریاد زد که جامه ها و
خِشتک های خود را بدرید
و
آتش زنید که بدجور
این داستان را شنیده ام
استاد و مریدان در حالی
که جامه ها را
آتش میزدند
فریاد می کشیدند و مثل شُتر
به سمت قطار می دویدند
مریدی گفت: استاد ببخشید نباید
انگشتمان را در سوراخی فرو کنیم؟!
استاد گفت: نه ابله آن یک داستان
دیگر است،  استاد در حالی
که با
برگ خود را پوشانده بود
و شورت و خشتکش را
آتش زده بود
به سمت قطار
می دوید و می فرمود:
وایســــا اُسکل ، کوه ریزش کرده
راننده قطار که از دور گروهی را
دید که
لخت و پاتیل فریاد می زنند
گمان کرد که به دزدان گشنه ی
سومالی متجاوز، برخورد کرده !!  🏴‍☠️
پس به جای توقف بر سرعتش افزود
در نتیجه قطار به سرعت به
کوه
برخورد کرد و در یک
چشم بر هم زدن
داغون شد
استاد در حالی که ضایع شده بود 
رو به
بقیه کرد و گفت :
قاعدتا نباید اینگونه می شد !!
بعد به
رجب رو کرد و گفت:
مشنگ تو چرا لباست را
در نیاوردی و آتش نزدی؟!
رجب گفت:آخر سر ظهر است
گفتم شاید
همینطوری هم
ما را
ببینند. 🔥 ☀️

۰۰/۰۴/۲۵
ادمین