به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

#داستان یک نصیحت ✔️

دوشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۳۶ ب.ظ

زنی که از ازدست
چشم چرانی های همسرش
به ستوه امده بود درد دل
خود را نزد مادرشوهرش برد
او که زن دانایی بود گفت :

حل این مشکل را به من بسپار
فقط تو امشب شام درست نکن

شب که شد مرد به خانه آمد
و به همسرش گفت :

مادر جان هم امشب مهمان ماست
خب برای شام چی تدارک دیده ای؟

مادر سریع وسط حرف آمد و گفت: 
پسرم من خیلی هوس املتهای تو
را کردم امشب زحمت شام با توست

پسر گفت به روی چشم و وارد
آشپزخانه شد ، در حالی که
مشغول درست کردن غذا بود
متوجه شد تخم مرغها هر کدام
به شکلی رنگ شده اند
و بسیار تعجب کرد !!

مادر پرسید زیبا هستن؟
پسر گفت : بله خیلی
مادر گفت داخلشان چطور است ؟
پسرگفت همه مثل هم
مادر گفت : آفرین پسرم
زنها نیز همین طور اند
هرکدام ظاهری
با رنگ ولعاب متفاوت دارند
ولی همه درونشان یکی است پس
عزیز دلم وقتی همه مثل همند
چرا انقدر راه کج میروی
و خود و همسرت را آزار میدهی
قدر داشته هایت را بدان و
و زندگی خود را خراب نکن

مرد  با شنیدن این جملات
بسیار تحت تاثیر قرار گرفت
و به فکر عمیقی فرو رفت
که ناگهان یکی از تخم مرغها
شکست و از بد روزگار

دو زرده از آب در امد
و در حالی که مادر و پسر
چشم در چشم هم خیره
شدند سکوت سنگینی
درآشپزخانه حاکم شد
روایتها حاکی از آن است
که از فردای آن روز
مرد چشمچرانی خود را

سه و نیم برابر افزایش داد
و زنش هم درخواست طلاق داد
و مادر شوهرش هم آخراز کوره
در رفت و به عروسش گفت
خودت بی عرضه ای که نتونستی
چشم و دل همسرت را سیر کنی
خلاصه اوضا خیلی بد شد
دیگه بقیشو نگم براتون ...

 

۰۰/۰۴/۰۷
ادمین