# جادوی اقتدار 🌵
پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ
گاوچرانی در مسیر سفرش
سوار بر اسب خود
وارد شهر کوچکی شد
و برای استراحت در
مهمان خانه ای توقف کرد
و یک نوشیدنی سفارش داد
ولی متاسفانه مردم آن شهر
طبق عادت از تازه واردها
استقبال خوبی نمیکردند
و معمولا سر به سر
غریبه ها میگذاشتند
وقتی گاوچران نوشیدنیاش
را تمام کرد متوجه شد
که اسبش دزدیده شده است
او به کافه برگشت و
ماهرانه اسلحهاش را درآورد
و بدون هیچ نگاهی به سقف
یه گلوله شلیک کرد و
خیلی مقتدرانه فریاد زد:
کدام یک از شما بزدل ها
اسب من رو دزدیده است ؟!
هیچکس پاسخی نداد
او با صدای بلندتری گفت :
بسیار خوب، من یک نوشیدنی
دیگر میخور و تا وقتی آنرا
تمام میکنم اگر اسبم برنگردد
کاری را که در تگزاس انجام دادم
را دوباره انجام میدهم
ولی اصلا دوست ندارم آن کار
بی رحمانه را که درآنجا کردم
رو در این شهر نیز انجام بدم
ناگهان تمام افراد حاضر
در آنجا دچار اضطراب شدند
و خودشان را جمع و جور کردن
مرد گاوچران بر طبق حرفش
نوشیدنی دیگری سر کشید
و وقتی به بیرون رفت متوجه شد
اسبش به سرجایش برگشته است
پس اسبش رو زین کرد
و آمادهی حرکت شد
در همین حین کافه چی به آرامی
از کافه بیرون آمد و پرسید:
هی رفیق قبل از اینکه
بروی به من بگو، آن کاری که
در تگزاس کردی چه بود ؟
گاوچران گفت:
هیچی تمام مسیرو پیاده
به خونم برگشتم …
۰۰/۱۱/۲۱