# همدلی در مترو
يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۰ ب.ظ
پسری در مترو با دختر
مورد علاقه اش حرفش شد و
دختر با عصبانیت گذاشت و رفت ...
در این هنگام پیرمردی فرزانه
دستش را روی شانه ی
پسرگذاشت و گفت :
تا دیر نشده برو دنبالش و نزار بره
پسره گفت : ای جانم پدرم
رابطه ما دوتا واست مهمه؟!
پیرمرده نگاهی عمیق کرد و گفت:
نه گاگول به یه ورمم نیست
میخوام بری ، بتونم جات بشینم ...
۰۰/۰۵/۳۱