شب بود و دیر وقت
نور چراغ، باران را عیان میکرد
که بر سنگفرش میکوبید
درخیابان "مچلزستین "
تو پیراهنِ سفید و سیاهی
به تن داشتی
به نظرم پانزده ساله آمدی
در امتداد خیابان راه میرفتی
جایی که من هم از آن میگذشتم
اتومبیلها میآمدند ترمز میکردند
و دوباره به راه میافتادند
تو راه "مووزه " را ازم پرسیدی
کافهایی که «فررِ» در آن میخواند
خوانندهی شعر تو که صدایش
از رادیو شنیده میشد ، و من گفتم :
«ریل ترام را بگیر و برو
خودبخود پیدایش میکنی»
و من چقدر ساده و ابلهانه
گذاشتم که تو بروی !!
رمکو _کامپرت
۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۵:۳۵