به وبلاگ علی شهریور خوش آمدید ...

📶 🅰️Li ❣️ SH 🚘

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۴۳ ب.ظ

روزی پسرِ جوانی 
با
ماشین قدیمی خود
هر روز مقابل درب
خانه دختری می ایستاد
ولی
پا پیش نمی گذاشت
دخترک در ابتدا بی تفاوت
بود ولی کم کم به بودن
پسر
عادت کرد و به او
وابسته شد
برای او عشق و صداقت مهم تر
از
مادیات بود و مدام با خود
فکر میکرد
چگونه
باید پدرش را راضی کند
بعد از مدتی برای او

سوال شد که چرا  پسر
همیشه جلوی خانه می ایستد
و
حرفش را نمی زند
روزی
تصمبم گرفت تا پا
پیش بگذارد تا بلکه
پسر
حرف دلش را بگوید
به پیش او رفت و گفت :
چرا
چند ماه است دم درب
خانه ما
می آیی ولی
حرف دلت را نمی زنی ؟!!
پسر جوان کمی مکث کرد
و گفت :
دروغ چرا
مدتی
است وای فای
خانه ی شما را
هک کردم 
و دارم
یک ضرب
و پر فشار استفاده میکنم 
و
بدین شکل پسرک
که اصلا تو این
باغا نبود
این
داستان عاشقانه
رو به
فنا داد ...

۹۹/۱۲/۲۲